اختلافات زناشويي و فرزندي

سلام خدمت خانم نصري و همكاران گرامي
وقتتون بخير
من به شخصه خودم مشكلي در زندگي ندارم خيلي جزئي
اما خواهري دارم كه از خودم بزرگتره و بر خلاف من كه آدم اجتماعي هستم ايشون خجالتي و كم حرف
ايشون ليسانس دارن وعلارغم ميل باطني و به اصرار پدر و مادر، با همسرشون ازدواج كردن
اوايل خيلي عالي بودن كه به تدريج خواهرم متوجه اعتياد همسرش ميشه و اختلافات از اونجا شروع ميشه و بعد از فوت پدر شوهرش ،كه خيلي خواهر منو دوست داشت و فوت مادرم ،كه خواهرم وابستگي زيادي بهش داشت ،خواهرم افسردگي شديد گرفت و حاميان زندگيشو از دست داد و اختلافات شديد تر شد
نكته ديگه اينكه خواهرم رابطه خوبي با خانواده همسرش نداره و از اونها به شدت متنفره و نظرش اينه كه اونها دخالت ميكنن و مادر شوهرش با ازدواج اونها مخالف بود ما اوايل خيلي بهش گفتيم طلاق بگير ولي به خاطر بچه هاش گوش نداد
الآن بيست سال از ازدواجشون ميگذره و ٤تا بچه دارن
الآن اين حس تنفر نسبت به همسرش هم ايجاد شده و اينقدر شديد هست كه هر كاري ميكنه كه اونو آزار بده و بسيار بددهن شده
البته اين حس دوطرفه هست و همسرش هم اين حس رو داره
در ضمن همسرش ور شكست شد و مشكلات مالي فراوون داره و اين باعث شده كه خواهرم مدام سركوفت بزنه
تو اين چند سال با اين وضعيت سپري كردن ، ولي الآن چيزي كه منو آزار ميده اينه كه بچه ها بزرگ شدن و تموم حرمتها بينشون شكسته شده و مادرشون رو دوست ندارن و به تبعيت از پدر خيلي بي حرمتي به مادر ميكنن تا جايي كه مادر رو كتك ميزنن و پدر هيچ عكس العملي از خودش نشون نميده و من تازه متوجه اين موضوع شدم و خواهرم براي حفظ آبرو به من چيزي نميگفت
دلم ميخواد براش كاري انجام بدم ولي نميدونم چكار بايد بكنم
هر چي هم كه ميگم بريم پيش روانشناس گوش نميكنه و ميگه زندگي من از اين چيزها گذشته
حتي پكيج زنان باهوش و سلطان زنگي من رو گرفتم. ولي اصلاً دلش نميخواد اين حرفا رو گوش كنه
يك دل شكسته به تمام معنا
ببخشيد كه طولاني شد
پيشنهادي داريد ممنون ميشم استفاده كنم