نام کاربر
بلاتکلیفی در رابطه، نمیتونم فراموشش کنم
دسته بندی: رابطه ی عاطفی
#تموم_شدن_رابطه #کات_کردن
سلام وقتتون بخير ممنون از برنامه خوبتون
من با كسي بودم كه خيلي دوسش داشتم و به سختي بهش رسيدم.
جوري بود كه اون اوايل رابطه خيلي منو ميخواست ولي من پشت كردم بهش تا اينكه بعد چند ماه جاي خاليشو حس كردم رفتم سمتش قبولم كرد.
ما ي مدت باهم بوديم خيلي ام خوب بوديم تا اينكه سر ي مسئله اي ما دعوا كرديم و تموم كرديم و همديگرو بلاك كرديم.
ولي تا اين مدت ميشنيدم ك از دوستاش پيگيره كارامه تا وقتي ك جايي ديدمش خيلي عادي باهام رفتار كرد انگار ك دعوايي نكرده بوديم.
باز باهم حرف زديم بيرون رفتيم ولي مث قبل نه انگار همو هم داشتيم هم نداشتيم. بعد يك سال رفت با ي دختر ولي ميگف بهش حسي نداره و حتي وقتي با اون دعوا ميكرد يا مشكلي داش ب من زنگ ميزد ميگف فقط تو آرومم ميكني.
ما بازم تو مشكلات پشت هم بوديم تا اينكه دوباره ي دعواي خيلي بد كرديم سر دختري ك باهاش بود، ك من گفتم همه كاراتو ب دختر ميگم.
اونم گف منم ب خانوادت ميگم بعد خيلي راحت مادرم كه ز زد همه چيو براش تعريف كرد. در حالي ك من ب دختره هيچي نگفته بودم.
از همه جا بلاكش كردم ولي اون نكرده هر دقه عكساش جلوي چشمامم هميشه ب من ميگف منو بد نكن جلو خانوادت.
آخر خيلي راحت خودش خودشو بد كرد. من واقعا كلافم ما چند سال با همه بدي و خوبيا كنار هم بوديم ما خيلي دعواها كرديم خيلي داستانا داشتيم ولي باز برگشتيم سمت هم...
ولي اين سري خيلي بد كرد...
من چيكار كنم نميتونم فراموشش كنم فقط خاطرات خوبش جلو چشممه....
من با كسي بودم كه خيلي دوسش داشتم و به سختي بهش رسيدم.
جوري بود كه اون اوايل رابطه خيلي منو ميخواست ولي من پشت كردم بهش تا اينكه بعد چند ماه جاي خاليشو حس كردم رفتم سمتش قبولم كرد.
ما ي مدت باهم بوديم خيلي ام خوب بوديم تا اينكه سر ي مسئله اي ما دعوا كرديم و تموم كرديم و همديگرو بلاك كرديم.
ولي تا اين مدت ميشنيدم ك از دوستاش پيگيره كارامه تا وقتي ك جايي ديدمش خيلي عادي باهام رفتار كرد انگار ك دعوايي نكرده بوديم.
باز باهم حرف زديم بيرون رفتيم ولي مث قبل نه انگار همو هم داشتيم هم نداشتيم. بعد يك سال رفت با ي دختر ولي ميگف بهش حسي نداره و حتي وقتي با اون دعوا ميكرد يا مشكلي داش ب من زنگ ميزد ميگف فقط تو آرومم ميكني.
ما بازم تو مشكلات پشت هم بوديم تا اينكه دوباره ي دعواي خيلي بد كرديم سر دختري ك باهاش بود، ك من گفتم همه كاراتو ب دختر ميگم.
اونم گف منم ب خانوادت ميگم بعد خيلي راحت مادرم كه ز زد همه چيو براش تعريف كرد. در حالي ك من ب دختره هيچي نگفته بودم.
از همه جا بلاكش كردم ولي اون نكرده هر دقه عكساش جلوي چشمامم هميشه ب من ميگف منو بد نكن جلو خانوادت.
آخر خيلي راحت خودش خودشو بد كرد. من واقعا كلافم ما چند سال با همه بدي و خوبيا كنار هم بوديم ما خيلي دعواها كرديم خيلي داستانا داشتيم ولي باز برگشتيم سمت هم...
ولي اين سري خيلي بد كرد...
من چيكار كنم نميتونم فراموشش كنم فقط خاطرات خوبش جلو چشممه....
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
مطالب مهم قبل از ایجاد سوال را بخوانید:
samira
عزیزم با این چیزایی که گفتید بهتره که تصمیم عاقلانه تری برای زندگیتون بگیرید . چون از نظر من ایشون تکلیفشون با خودشون مشخص نیست
پاسخ
4 سال پیش