به من اطلاع بده!

با کلیک بر روی "Allow" از تخفیف ها و پیام های سایت مطلع شوید.
user-avatar
نام کاربر

دیوانه وار عاشق پسری در شبکه اجتماعی شدم

#عشق_در_فضامجازی
0 2083 4 سال پیش
سلام خسته نباشید
پسری هست که از طریق شبکه اجتماعی باهاش آشنا شدم و همون اوایل که دیدمش به شوخی به خودم می گفتم این همون همسریه که همیشه دنبالش میگشتم. و ازش رد میشدم و اجازه زیاد درگیر شدنو به خودم نمیدادم چون میدونستم اون سنش از من کمتره و بعدش موقعیت اجتماعی و وضع مالیش خیلی بالاتر از من بود.
به همین دلیل زیاد جدی نبودم بهش. و میگفتم محاله با بچه تر از خودم عروسی کنم. من همینطوری یه علاقه ای تو خودم حس میکردم اما نمیذاشتم از میزان علاقم باخبر شم چون میگفتم ک همش علاقه زود گذره و فراموشم میشه چون اون بدرد من نمیخورد و باهم فرق داشتیم و اون بالاتر از من بود. من هیچ وقت به علاقه ای که به اون داشتم به خودم حتی اعتراف نمیکردم.
یدفه اون ی مدت نتونست بیاد شبکه مجازی. من باز با خودم روراست نبودمو ولی وقتی که نبود حسابی با خودم درگیر بودم میدونستم چرا انقدر عصبی هستم ولی در این مورد زیاد به خودم رو نمیدادمو به خودم بی محلی میکردمو با خودم میگفتم نه من دوسش ندارم و میتونم فراموشش کنم.
تا اینکه دو ماه بعد یه دفه درونم برگشت بمن گفت چیکار کنم دوسش دارم دوسش دارم دوسش دارم. من نمیتونم دوستش نداشته باشم و فراموشش کنم.
از اونجا به بعد دیگه عشقی که بهش داشتم یه دفه بمن ثابت شد چون چند ماه هی خودمو زدم به ندیده گرفتن و فراموش کردن ولی نمیشد دوباره مثلن یه دفه دلتنگش میشدم. دوباره شروع میکردم با خودم میجنگیدم دوباره چند روز بعد حالم بد میشد بخاطرش.
ولی تو این مدت که دو سه ماه از آشناییمون میگذشت هیچ وقت به علاقه ام اعتراف نکردم و اجازه نمیدادم تو دلم دوسش داسته باشم و بهش فکر کنم. بعد از شش ماه تو دلم گفتم دوسش دارم تمام و نمیتونم فراموشش کنم.
همینطوری عشق مخفیانه من شروع شد و من هیچ کاری نمی کردم فقط دلم براش تنگ میشد و بیتابی میکردم ولی دیگه نگفتم دوسش دارم. و اون پسره که رفته بود از شبکه اجتماعی برگشت. ولی من بهش چیزی نگفتم هیچی در مورد علاقم نمیگفتم. ولی دیوانه وار پیگیرش بودم. وقتی نبود گریه میکردم خیلی دلتنگ میشدم.
اونم مثلن سه ماه میرفت دوباره دوهفته میومد به شبکه. وقتی نبود حالم داغون بود وقتی ام میومد مخفیانه میپاییدمش و خیلی حالم خوب میشد. و چون هنوز نمیشناختمش زیاد بعلاقم بها نمیدادم. و از بقیه در موردش پرسو جو میکردم.
ی دختری بود ک اونم عاشق اون پسره بود. اون دختر اونو دیده بود کلی اطلاعات ازون خانم ازش پرسیدم. چونکه میخواستم ی جوری فراموشش کنم چیزایی که ازش متنفر بودم رو خواستم تو اون پسر پیدا کنم شاید فراموش کنم.
مثلا در مورد قدش و اینا میپرسیدم و اخلاق و جلف بودنش و رابطش با دخترا و ک اگه غیر ازونی بود ک من میخواستم بتونم خودمو منصرف کنم ولی گفتن قدش بلنده و اخلاقش خیلی خوبه و اصلن جلف نیستو ادم جدی هست و اهل دوستی با جنس مخالف نیستو پارتی نمیره مشروب نمیخوره.
اینا همه به کنار اون دختر در کنار همه اینا چیزی رو بمن گفت که من خودم نمیدونستم اگه اونو بدونم دیگه نمیتونم بذارم کنار و اون این بود که نماز میخوند اونم اول وقت.
وقتی اینو گفت ی طوری شدم انگار خلع صلاح شدم مقابلش و بی پناه افتاده بودم مقابل دوس داشتنش و دیگه هیچ بهانه ای نداشتم برای فراموش کردنش هیچی.
و من مقابل این عشق خلع صلاح بودم اما ناامیدانه دنبال چیزی می گشتم که ازش بدم بیاد چون میدونستم اون خیلی از من سرتره و نمیشه ما باهم باشیم.
گذشتو اون حدودن یک سال نبود و من مقابل علاقم عاجز و دلتنگ شده بودم ولی چیزیو رو نمیکردم ولی دلتنگی باز میکشت منو و باز دیوانه وار منتظرش بودم هر روز پیگیرش بودم ک آیا شبکه اومده و اون فک کنم بعد یک سال به مدت ی هفته اومد دوباره رفت.
دوباره یه ماه بعد اومد من در مورد علاقم نگفتم ولی برای اینکه بیشتر بشناسمش عصبانیش میکردم و حرصایی ک از دوس داشتنش میکشیدم سرش خالی میکردم تا اینکه بره حسابی باهاش دعوا میکردم ولی با واکنشایی که ازش میدیدم بیشتر عاشقش میشدم .
دوباره میرفت و من با عشقم تنها میموندم تا یک سال دیگه و من تو اون مدت هر روز دلتنگو دیوانش بودمو هیچی به خودش نمیگفتم. تا اینکه سه سال گذشت...
بعد از سه سال عید بود غیر مستقیم جمله ای عاشقانه تو صفحم براش نوشتم بعد حدودا سه ماه اومدو خواست با من حرف بزنه خودم نخواستم و چتو قطع کردم. دوباره یه هفته بعد اومد اصرار کرد در مورد علاقم با من حرف بزنه نخواستم باز شمارشو واسم گذاشتو رفت
ی مدت تو تلگرام پیگیرش بودم بدون اینکه بدونه ولی کاریش نداشتم تا اینکه شمارشو عوض کرد و دیگه گمش کردم و دو سال به همون سختی باز گذشتو من گمش میکردم باز کسی ایدیشو میداد ...
و وارد ششمین سال دوس داشتنش شدم...
تو سال ششم علنا تو شبکه اسمشو میاوردمو دنبالش میگشتم میگفتم من اینو خیلی دوس دارم کسی میدونه کجاس تا اینکه ی دختری اومد ایدیشو بمن داد و گفت برو باهاش حرف بزن شمارشم داد. شمارشو دادم ب ی پسری تا ازش در مورد من بپرسه و اون به اون پسر گفته بود که قصد ازدواج نداره کلا و منو دوس نداره و اگه بخواد عروسی کنه دخترایه بهتر از من دوروبرش ریختن و این حرفا.
و وقتی اومد اینو بمن گفت انگار ن انگار ک من اینو شنیدم ته دلم دوسش داشتم و میدونستم اونم منو دوس داره ولی چون بالاتر از منه میترسه بیاد جلو چون یکی از دخترا میگفت در مورد من ازش پرسیده بوده اون دختر باهاش در ارتباط بود تو جامعه و میگفت تا حالا ندیدم اینطوری پیگیر دختری باشه.
با این حرف اون دختر دیگه مطمعن شدم اونم منو دوست داره .خلاصه گذشت ی سه ماهی همینطوری باز مخفیانه تو تلگرام پیگیرش بودم و تو شبکه عشقشو جار میزدم.
تا اینکه یه روز یکی از خانما تشویقم کرد تو تلگرام باهاش صحبت کنم تصمیم گرفتم مخفیانه و پنهانی در مورد چیزی ازش مشاوره بگیرم . و وارد ارتباط تلگرامی باهاش شدم و در مورد درسام ازش پرسیدم اون چون مشاوره بمن وقت داد و گفت تماس میگیره و تلفنی توضیح میده و این اتفاق افتاد برای اولین بار بعد ۶ سال تونستم صداشو بشنوم و این کابوس اینکه شاید عاشق ی دختر شدمو برام از بین برد.
همینطوری تو تلکرام زیاد بهش گیر دادم تا اینکه شک کرد گفت نمیدونم چرا حس میکنم میشناسمتو ازین حرفا منم گفتم نه شما منو نمیشناسی و توجیه کردم خودمو باز ی مدت دیگه شکش بیشتر شد و گفت تا نگی کی هستی دیگ بهت مشاوره نمی دم.
انصافا تو این مدتی ک منو نمی شناخت خیلی رفتارش خوب بود البته شایدم میدونس منم و به روم نمیاورد. خلاصه انقدر بهم سخت گرفت تا گفتم. و همینکه گفتم بعدش دیگ در مورد درس ازش نمیپرسیدم و درگیر حرفای علاقم بهش شدم.
اونم اینو دوس نداست میگفت درساتو بخون عشق وجود نداره. تا اینکه یک شب بهم گفت عاشقمه. خدا میدونه اون شب بعد اینهمه انتظار و ترس از وارد رابطه شدن با ادم با سطح متفاوت چ حالی داشتم و اون شب چقدر آروم میشدم با هر جمله ای ک با هم حرف میزدیم و بعد خداحافظی گفت عاشقمه ....
دیگه علاقم سر ب بیابان کشید. بعدش خواست منو ببینه ولی من نخواستم چون اگه میدیمش میترسیدم دوسم نداشته باشه. درخواستشو رد کردم چند ماه دیگ باز شمارش عوض شد چون شماره کاریشو بمن میداد.
دوباره چند ماه بعد خودش اومد تلگرامم و درخواست ملاقات کرد باز گفتم نه اخه من تو بدنم تو چنجا مشکل خفیف دارم که اون میدونست نمیدونم چ تصمیمی میگرفت از تصمیمش میترسیدم. دوباره حرصش گرفتو رفت و سه ماه دیگه باز پیداش شد و دباره درخواست ملاقات کرد باز گفتم نه و باز دپرس شدو رفت.
حتی دیگه اجازه نمیداد باهاش حرف بزنم میگفت میخوام ببینمت تا نبینمت دیگه باهات حرف نمیزنم میخواست تکلیف خودشو تو رابطه روشن کنه که من نذاشتم.
الان چهار ماهه که نیست و هیچ خبری ازش ندارم . اون ی پسر کاملا سالمو زیبا و خوشتیپو ورزشکار و پولدار و سطح موقعیت اجتماعی بالاس ولی من ی دختر معمولیم و افتادگی شانه دارم و ی مشکل دیگه تو بدنم و سطح مالی متوسط و سطح فرهنگ خانوادم پایین.
پدر و مادر اون تحصیلکرده و افراد موفق و پدر و مادر من در سطح دوم راهنمایی. سر پول پیاز هر روز باهم درگیر میشن.
واقعا این مسایل باعث میشه بترسم بهش نزدیک بشم حالا بیشترین ترسم بخاطر مشکلات فیزیکی هست ک دارم افتادگی شانه هالوکس شست پا جزیی و س ندارم.
بیشتر بخاطر مشکلات خودم نمی تونم نزدیکش بشم بقیه زیاد مهم نیست چون بهش گفتم اینارو ولی مشکلات فیزیکی خودمو هنوز نمیدونه و میترسم بهش بگم.
چیکار کنم بنظرتون این عشق من تا چ حد درسته و الان اون نیست ولی ایدی منو داره ولی هنوز پیداش نیست من دیگه نمیتونم غیر اون کسیو دوس داشته باشم.
من ۳۵ سالمه اون سی هست.
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
نظراتی که شامل تبلیغ به صورت لینک، نام شرکت، اشخاص خاص باشند منتشر نمی شوند.
شما میتوانید تجربه خودتان را از یک موضوع را به صورت نظر در اینجا درج کنید، و یا میتوانید از تجربه دیگران استفاده کنید.
نام و نام خانوادگی من را به دیگران نمایش نده
نتیجه‌ای یافت نشد.