به من اطلاع بده!

با کلیک بر روی "Allow" از تخفیف ها و پیام های سایت مطلع شوید.
user-avatar
نام کاربر

با پسری دوستم که 4 سال ازش بزرگترم

#اختلاف_سنی #رابطه_اشتباه
0 1515 4 سال پیش
با سلام
و خسته نباشید.
حدود 3 سال و نیم با پسری به اسم میلاد هستم، یعنی بودم.
خیلی تلاش کرد اولش با من باشه ولی من واقعا دوستش نداشتم حتی ۱ ذره چون ۱ نفردیگه رو دوست داشتم و میلاد از این موضوع خبرداشت.
اون پسر ازم خواستگاری کرد ولی مادرم گفت جنازتو به اون نمیدم اگه میخای با اون باشی قید ما بزن...
راستش همه میگفتن این پسر خوبی نیست ولی من چون اولین پسری بود که وارد زندگیم شده بود فکر میکردم بهتر از این پسر وجود نداره.
تا اینکه کلید خونه من داشت(من دانشجو شهرشون بودم و خودم خونه داشتم)من ۱مدت تابستون رفتم شهرم وقتی برگشتم اون پسر لب تاپ منو که سال ۹۳ از خارج خریده بودم و اون موقع ۷ تومن خریده بودم از خونم دزدید و فروخته بود و فرار کرد رفت خارج از ایران.
من که افسرده شده بودم این شروع رابطه من و محمد شد هر شب میومد دنبالم و باهام حرف میزد ۱ سال کامل تو دادگاه برای من دنبال کارام بود که لب تاپم گیرم بیاد...
که بالاخره تو دادگاه موفق شدیم...
البته باز من هیچ حس دوست داشتنی بهش نداشتم ...
حتی تا ۲ سال که گذشت من ۱ دوستت دارم بهش نگفتم و هر چی میگفت اینقدر من دوستت دارم این همه تو ۱ کلمه لااقل فقط بنویس دوستت دارم.
ولی من فقط بهش عادت کرده بودم و چند بار با اس ازم خواستگاری کرد ولی من گفتم ببین من دیگه به هیچ پسری اعتماد ندارم و هیچ وقت به کسی نمیگم دوستت دارم من همین هستم میخای بخواه نمیخای به سلامت!
اونم بیچاره میگفت اشکالی نداره همینطور هم دوستت دارم...
کم کم گذشت اینقدر بهم محبت کرد تا دیدم دوستش دارم انگار ...
دیدم انگار اشتباه بوده که فکر میکردم اون پسر بهترین بوده. منو با خواهرش و دختر داییش و اینا میبرد بیرون...
من دانشگاهم تموم شد و فوق لیسانسم گرفتم ولی به جایی رسیدم که بخاطر میلاد نتونستم از اون شهر برم.
تا الان که نزدیک ۴ساله باهاش بودم...
میلاد از ۱ خانواده ترک بود و من تاجیک!
میلاد از همون دوران که تازه با هم آشنا شدیم هیچ مشکلی نداشت و تنها ۱ چیز که پدرش به اجبار میخواست که برای دختر عموش بشه ولی میلاد میگفت من دوستش ندارم و حتی من یادمه همون سال اول آشناییمون گفت من دارم میرم!
گفتم کجا گفت نمیدونم اصفهانم الان هر جا بشه، بخاطر جریان اینکه باباش میخاست برن خواستگاری دختر عموش.
ولی بالاخره مادرش زنگ زده بود و گریه و اینا که باز برگشته بود.
من ۴سال از محمد بزرگترم و مشکل بزرگ از اینجا شروع شد.
با خانوادش قبل عید ۹۸ صحبت کرده بود در مورد من، خواهرش که چند بار ما با هم تفریح رفته بودیم گفته بود اون که از تو بزرگتره و اینکه باباش فورا مخالفت شدید کرده بود.
که اون که ترک نیست... از خودتم بزرگتره... از کجا همو شناختین و... اومد اینا بهم گفت...
گفت ما بهم نمیرسیم!
اینا قبول نمیکنن و... گفتم محکم باش اگه منو دوست داری گفت من خیلی گفتم و خیلی صحبت کردم!
گفت خودت میدونی تو خونه ما حرف حرف بابامه... عید ۹۸ .ایام تعطیلی عید باباش که میرن دید و بازدید عید خونه برادرش فورا از دختر برادرش بدون هماهنگی با میلاد و یا هر کسی دیگه خواستگاری میکنه!
تا الان که میلاد درست راضی نیست و بعد نزدیک ۱ سال هیچ اتفاقی نیفتاده نه حلقه نه نشونی نه چیزی...
حالا اون دختر دانشگاه قبول شده و رفته شهر دبگه... الان ۲ماهه ما با هم کات کردیم خیلی پیام داد که دوستت دارم و نمیتونم بیخیالت بشم فقط از این شهر برو تا بتونیم همو فراموش کنیم.
تا باشی ما نمی تونیم همو فراموش کنیم و... منم با حرفای خیلی زشت که تو منو بازیچه کردی و اگه میخواستی جلو بابات وایمیسادی و برو گمشو و تو آشغالی و خیلی چیزای بدتر کات کردم.
ولی من قرارداد خونم رو ۲ماه پیش تمدید کردم برای ۱سال دیگه...
حالا نمیدونم فقط الان تو شرایطی هستم که میدونم خیلی دوستش دارم...
ولی حس میکنم اونم تسلیم خانوادش داره میشه چون از وقتی من نبودم باهاش اون درگیر این جر و بحث جریان دختر عموش بوده...
خودشم میگفت خسته شدم دیگه بگن هم میرم پای سفره عقد حالا که من به کسی که میخام نمیرسم و نمیذارن بذار هر چی میخاد بشه ولی اون دختر بدبخت میشه.
چون من هیچ حسی بهش ندارم...
ما هیچ وقت حتی دعوامونم میشد بیشتر چند روز نمیشد حتی تو دعوا میگ فتیم کات کنیم و اینا...
حالا من چیکار کنم؟
من میدونم و مطمعنم اون باز برمیگرده چون همیشه حتی وقتی من مقصر بودم اون برگشت...ادامه دادن با این آدم کار درستی هست یا نه؟
من خانواده فرهنگی هستم هم پدر و هم مادرم بازنشسته هستن و پدر میلادم همینطور...
خودشم شغلش آزاده...
منم این شهر تقریبا بیکارم ولی متاسفانه به خانوادم دروغ گفتم که سر کارم!
فقط با دوست خانوادگی که اینجا داریم و پزشک هست گاهی میرم و مریض میبینم.
حالا بگید با این دوست داشتن چیکار کنم؟
چیزی که هست اراده نداره و از باباش خیلی میترسید همیشه
تا با هم شبی بیکار میشد که بریم بیرونی جایی ۱ ساعت نمیشد که باباش زنگ میزد کجایی و پسر درست نیست شب تا دیر وقت بیرون باشه و...
اونم تند تند میگفت برم خونه ...
تو این چند سال حتی ۱ بار بی احترامی نکرد بهم ... جلو عمو آخریش و پسر خاله هاش و... همیشه منو بالا برد و تو هر جمع دیگه ای...
حتی خیلی شد من تو عصبانیت بهش بی احترامی کنم حتی به خانوادش ولی اون هیچ وقت بهم بی احترامی نکرد...
همیشه مودب و با وقار...
منم بخاطر همین ادبش و شخصیتش دوستش داشتم...
راهنماییم کنید لطفا..من چیکار کنم؟
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
نظراتی که شامل تبلیغ به صورت لینک، نام شرکت، اشخاص خاص باشند منتشر نمی شوند.
شما میتوانید تجربه خودتان را از یک موضوع را به صورت نظر در اینجا درج کنید، و یا میتوانید از تجربه دیگران استفاده کنید.
نام و نام خانوادگی من را به دیگران نمایش نده
نتیجه‌ای یافت نشد.