نام کاربر
سلام
من 34 سالمه یه پسر 12 ساله دارم که حضانتش با باباشه، سه ساله طلاق گرفتم همسرم و خانواده اش معتاد بودن البته از معتادای به قول خودشون باکلاس!
الان یک ساله ازدواج کرده، ولی گاهی مخصوصا شبا که تنهام مدام خاطرات گذشته گرچه تلخ ولی یادم میاد.
من زندگیمو ساختم و الان موفقم و هر روزم موفقتر میشم اما گاهی نیاز به داشتن خانواده و اینکه ده سال باهاش زندگی کردم که ترک کنه، نشد مدام افکار منفی میاد میدونم بهترین کارو کردم؛
اما چرا چرا بازم اینجورم بی دلیل گریه میکنم؟
ادمای معتاد خیلی اذییتم می کنن...
و نیازهای پسرم سعی میکنم مدیریت کنم اما کم اوردم لطفا بگین با اینا با گذشته ای که تموم شده دست از سرم بر نمیداره چه کنم؟
مرسی از شما
من 34 سالمه یه پسر 12 ساله دارم که حضانتش با باباشه، سه ساله طلاق گرفتم همسرم و خانواده اش معتاد بودن البته از معتادای به قول خودشون باکلاس!
الان یک ساله ازدواج کرده، ولی گاهی مخصوصا شبا که تنهام مدام خاطرات گذشته گرچه تلخ ولی یادم میاد.
من زندگیمو ساختم و الان موفقم و هر روزم موفقتر میشم اما گاهی نیاز به داشتن خانواده و اینکه ده سال باهاش زندگی کردم که ترک کنه، نشد مدام افکار منفی میاد میدونم بهترین کارو کردم؛
اما چرا چرا بازم اینجورم بی دلیل گریه میکنم؟
ادمای معتاد خیلی اذییتم می کنن...
و نیازهای پسرم سعی میکنم مدیریت کنم اما کم اوردم لطفا بگین با اینا با گذشته ای که تموم شده دست از سرم بر نمیداره چه کنم؟
مرسی از شما
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
مطالب مهم قبل از ایجاد سوال را بخوانید:
نتیجهای یافت نشد.