نام کاربر
سلام
من با خواهرام خيلي صميمي بوديم وهمشونو دوست داشتم تا اين كه مادرم گفت من در شهرستان تنها هستم خونه ي من رو بفروش در تهران برام خونه بخر وقتي من و همسرم اين كارو كرديم همشون خوشحال بودن كه ما به مادرشون كمك كرديم ولي يكدفعه همشون با ما شروع به اختلاف كردن وشرايط خيلي سختي براي ما بوجود آوردن وبعد خودشون پشيمون شدن وحالا من از همشون فاصله گرفتم وگفتم ديگه هيچ كدومتونو نمي خوام ودر ضمن من و همسرم به همشون خيلي خيلي كمك كرديم و حالا دوست ندارم به بلاهايي كه سرما اوردن فكر كنم چون حالم بد مي شه ولي نمي تونم دارم عذاب مي كشم عصبي شدم من چه طوري مي تونم همه چي رو فراموش كنم
من با خواهرام خيلي صميمي بوديم وهمشونو دوست داشتم تا اين كه مادرم گفت من در شهرستان تنها هستم خونه ي من رو بفروش در تهران برام خونه بخر وقتي من و همسرم اين كارو كرديم همشون خوشحال بودن كه ما به مادرشون كمك كرديم ولي يكدفعه همشون با ما شروع به اختلاف كردن وشرايط خيلي سختي براي ما بوجود آوردن وبعد خودشون پشيمون شدن وحالا من از همشون فاصله گرفتم وگفتم ديگه هيچ كدومتونو نمي خوام ودر ضمن من و همسرم به همشون خيلي خيلي كمك كرديم و حالا دوست ندارم به بلاهايي كه سرما اوردن فكر كنم چون حالم بد مي شه ولي نمي تونم دارم عذاب مي كشم عصبي شدم من چه طوري مي تونم همه چي رو فراموش كنم
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
مطالب مهم قبل از ایجاد سوال را بخوانید:
نتیجهای یافت نشد.