Zhr.moaven
سلام خسته نباشید
دختری ۲۳ ساله هستم. نزدیک یه ساله خونه خودمم. همسر در اوایلی که اومدیم سر زندگیمون بهم خیانت کرد که حتی خواستم طلاق بگیرم اما نگرفتم.
به این صورت که تو تلگرام از طریق گروها با یه دختر دوست شده بود و باهاش حرفای عاشقانه میزد. براش چننتا عکس از خودش فرستاده بود و یکی دوبارم باهاش حرف زده بود. و اینا اطلاعاتیه که من خودم به دست اوردم چون وقتی قضیه رو فهمیدم و بهش گفتم کتمان کرد و گفت کار دوستم بوده که با یه نفر دوست بوده و از گوشیه من بهش پیام میداده و حتی دست به قرآن زد که این کارو نکرده.ولی من باور نکردم.
حتی اون زمان که بهم خیانت کرد تو رفتارش چیزی نداشت که من بخوام شک کنم. من خودم به طرف پیام دادم و خودمو به جای یکی دیگه جا زدم و ماجرارو ازش پرسیدم که فهمیدم خوده شوهرم باهاش دوس بوده و تهدیدش کردم و گفتم آبروتو میبرم اگه سمت زندگیه این بنده خدا که خودم باشم بیای و اون که ترسیده بود گفت سیمکارتمو عوض میکنم و گفت غلط بکنم دیگه بیام سمت این کارا.
و بهم گفت به دخترت بگو بیشتر هوای شوهرشو داشته باشه. تازه شوهر من بهش گفته بود که زن داره. من بعد که ماجرارو فهمیدم به همسرم گفتم که من به اون پیام دادم و حقیقتو گفته. ابراز پشیمونی کرد و گفت گول خوردم.
بعداز اون من یواشکی گوشیه شوهرمو چک میکردم که شوهرم بهم اخطار داد اگه بازم چک کنی رمزشو عوض میکنم که چک کردم و رمزشو عوض کرد .حالا که نزدیک شیش هفت ماه از اون قضیه میگذره گاهی یادش میفتم وحالم بد میشه و حتی از شوهرم دلیشو میپرسم و میگم چرا این کارو کردی؟ مگه چی کم داشتی؟ حتما یه چیزی تو زندگی کم بوده که این کارو کردی (چون من تو شهر غریبم و اون موقعا خیلی به شوهرم گیر میدادم که دلم برای خونوادم تنگ شده و گاهی اصلا الکی بهش گیر میدادم و انتظار داشتم اون این حرفو بزنه که بگه دلیلش اینه چون احساس میکنم اشتباه من این بوده و اینکه احترام شوهرمو نگه نمیداشتم).
که اون میگه اون موقع ها بیکار بودم و بیکاری باعث شد اون کارو بکنم و دلیل دیگه ای نمیاره. حالا وقتی اگه ازون ماجرا یادم بیاد یا بهش شک کنم خیلی ناراحت میشه.
حتی یه بار که یه ماه پیش بهش شک کردم و گفتم من شنیدم که با یه زن صحبت میکنی که گفت اون صدای مرد بوده و تو زن شنیدی و گفتم من طلاقمو میگیرم.
گفت زنگ بزن بابات بیاد ولی من یکدفعه یاد این افتادم که اگه طلاق بگیرم خونوادم چقد آسیب میبینن، گفتم نه. اوندفعه به خاطر والدین تو که ازم خواستن بمونم واستادم ایندفعه به خاطر والدین خودم.که گفت نه نمیخاد دل سوزی کنی.گفت اصلا با کسی هم دوست باشم میخوای چکارکنی؟؟؟
گفت اون دفعه چون کاری کرده بودم ازحرفات کوتاه اومدم ولی الان چون با کسی صحبت نکردم و چیزی نبوده باید بگی بابات بیاد تا تکلیفمونو مشخص کنه. که قضیه رو تموم کردیم و گفت من فقط یه بار اون کارو کردم و دیگه نمیکنم.
اما چون اون سری دست به قران زد و من دیدم چقد راحت حاضر بود راستشو نگه ولی این کارو بکنه الان حرفاشو زیاد باور نمیکنم. ولی به هرحال سعی میکنم بهش اعتماد کنم اما یه چیزی مثل سایه همیشع دنبالمه...
شماره این دختررو من حفظ شدم و گاهی تو تلگرام میزدم ومیدیدم عکس عاشقانه و عکس از دلتنگیو اینا گذاشته که اینا حالمو بد میکرد و میگفتم نکنه دوباره با همن. برای همین تلگراممو پاک کردم که وقتی شوهرم دلیلشو پرسید و من گفتم دلیلشو خیلی ناراحت شد و گفت من اون قضیه رو فراموش کردم. شمارشم همون موقها پاک کردم، حالا تو هی کشش میدی...
الان یه جوریم که فکر میکنم منو شوهرم با اینکه گاهی نزدیکیم ولی گاهیم دوریم. مثلا دیروز که رفتیم بیرون و رفت از خودش یدونه عکس گرفت فکرم درگیر شد که شاید میخواد واسه کسی بفرسته.
من پکیج عزت نفس و تله های روانی رو گرفتم و دارم گوش میدم. اما این قضیه رو نمیتونم فراموش کنم چون هنوز برام گنگه.
حتی چند روز پیش که شوهرم تو خونه یکم گرفته بود و من گفتم از کارشه که سنگین شده، وقتی بعد از ظهر رفت بیرون و شب که اومد حالش خوب بود من گفتم چیه باز خوشحالی... که هیچی نگفت که بهش گفتم من نمیفهمم که مثلا تو خونه باهات شوخی میکنم یک خسته ای ولی الان که رفتی بیرون اومدی شنگولی که گفت چه میدونم حتما دیوونه ام.
گاهی با هم سرد میشیم بدون هیچ دعوایی که این تو نگاهامونم معلومه. من یاد خیانتش میفتم و اون یاد بی احترامیا من شاید!
من میترسم که شوهرم الانم داشته باشه خیانت کنه بهم، ولی یاسین میخونم و زندگیمو به خدا سپردم و گفتم اگه دست از پا خطا کردیم هر کدوممون، جوری تنبیهمون کن که بفهمیم از کجا خوردیم...
من دلم بچه میخواد که شوهرم پشت گوش میندازه و میگه صبرکن یکم. میگم میخوام برم کلاس نقاشی میگه نقاشی برای بچه هاس. میگم بریم بیرون دور بزنیم میگه ددرییه برای همین دیگه زیاد پیشنهاد بیرون رفتن نمیدم.
میگه تو هنوز بچه ای. چیزی نمیفهمی. ولی اینا به کنار همین قضیه ی فراموشیه خیانت خیلی اذیتم میکنه، از این جهت که حساس شدم...
لطفا کمکم کنید تا بتونم دوباره به همسرم اعتماد کنم...
دختری ۲۳ ساله هستم. نزدیک یه ساله خونه خودمم. همسر در اوایلی که اومدیم سر زندگیمون بهم خیانت کرد که حتی خواستم طلاق بگیرم اما نگرفتم.
به این صورت که تو تلگرام از طریق گروها با یه دختر دوست شده بود و باهاش حرفای عاشقانه میزد. براش چننتا عکس از خودش فرستاده بود و یکی دوبارم باهاش حرف زده بود. و اینا اطلاعاتیه که من خودم به دست اوردم چون وقتی قضیه رو فهمیدم و بهش گفتم کتمان کرد و گفت کار دوستم بوده که با یه نفر دوست بوده و از گوشیه من بهش پیام میداده و حتی دست به قرآن زد که این کارو نکرده.ولی من باور نکردم.
حتی اون زمان که بهم خیانت کرد تو رفتارش چیزی نداشت که من بخوام شک کنم. من خودم به طرف پیام دادم و خودمو به جای یکی دیگه جا زدم و ماجرارو ازش پرسیدم که فهمیدم خوده شوهرم باهاش دوس بوده و تهدیدش کردم و گفتم آبروتو میبرم اگه سمت زندگیه این بنده خدا که خودم باشم بیای و اون که ترسیده بود گفت سیمکارتمو عوض میکنم و گفت غلط بکنم دیگه بیام سمت این کارا.
و بهم گفت به دخترت بگو بیشتر هوای شوهرشو داشته باشه. تازه شوهر من بهش گفته بود که زن داره. من بعد که ماجرارو فهمیدم به همسرم گفتم که من به اون پیام دادم و حقیقتو گفته. ابراز پشیمونی کرد و گفت گول خوردم.
بعداز اون من یواشکی گوشیه شوهرمو چک میکردم که شوهرم بهم اخطار داد اگه بازم چک کنی رمزشو عوض میکنم که چک کردم و رمزشو عوض کرد .حالا که نزدیک شیش هفت ماه از اون قضیه میگذره گاهی یادش میفتم وحالم بد میشه و حتی از شوهرم دلیشو میپرسم و میگم چرا این کارو کردی؟ مگه چی کم داشتی؟ حتما یه چیزی تو زندگی کم بوده که این کارو کردی (چون من تو شهر غریبم و اون موقعا خیلی به شوهرم گیر میدادم که دلم برای خونوادم تنگ شده و گاهی اصلا الکی بهش گیر میدادم و انتظار داشتم اون این حرفو بزنه که بگه دلیلش اینه چون احساس میکنم اشتباه من این بوده و اینکه احترام شوهرمو نگه نمیداشتم).
که اون میگه اون موقع ها بیکار بودم و بیکاری باعث شد اون کارو بکنم و دلیل دیگه ای نمیاره. حالا وقتی اگه ازون ماجرا یادم بیاد یا بهش شک کنم خیلی ناراحت میشه.
حتی یه بار که یه ماه پیش بهش شک کردم و گفتم من شنیدم که با یه زن صحبت میکنی که گفت اون صدای مرد بوده و تو زن شنیدی و گفتم من طلاقمو میگیرم.
گفت زنگ بزن بابات بیاد ولی من یکدفعه یاد این افتادم که اگه طلاق بگیرم خونوادم چقد آسیب میبینن، گفتم نه. اوندفعه به خاطر والدین تو که ازم خواستن بمونم واستادم ایندفعه به خاطر والدین خودم.که گفت نه نمیخاد دل سوزی کنی.گفت اصلا با کسی هم دوست باشم میخوای چکارکنی؟؟؟
گفت اون دفعه چون کاری کرده بودم ازحرفات کوتاه اومدم ولی الان چون با کسی صحبت نکردم و چیزی نبوده باید بگی بابات بیاد تا تکلیفمونو مشخص کنه. که قضیه رو تموم کردیم و گفت من فقط یه بار اون کارو کردم و دیگه نمیکنم.
اما چون اون سری دست به قران زد و من دیدم چقد راحت حاضر بود راستشو نگه ولی این کارو بکنه الان حرفاشو زیاد باور نمیکنم. ولی به هرحال سعی میکنم بهش اعتماد کنم اما یه چیزی مثل سایه همیشع دنبالمه...
شماره این دختررو من حفظ شدم و گاهی تو تلگرام میزدم ومیدیدم عکس عاشقانه و عکس از دلتنگیو اینا گذاشته که اینا حالمو بد میکرد و میگفتم نکنه دوباره با همن. برای همین تلگراممو پاک کردم که وقتی شوهرم دلیلشو پرسید و من گفتم دلیلشو خیلی ناراحت شد و گفت من اون قضیه رو فراموش کردم. شمارشم همون موقها پاک کردم، حالا تو هی کشش میدی...
الان یه جوریم که فکر میکنم منو شوهرم با اینکه گاهی نزدیکیم ولی گاهیم دوریم. مثلا دیروز که رفتیم بیرون و رفت از خودش یدونه عکس گرفت فکرم درگیر شد که شاید میخواد واسه کسی بفرسته.
من پکیج عزت نفس و تله های روانی رو گرفتم و دارم گوش میدم. اما این قضیه رو نمیتونم فراموش کنم چون هنوز برام گنگه.
حتی چند روز پیش که شوهرم تو خونه یکم گرفته بود و من گفتم از کارشه که سنگین شده، وقتی بعد از ظهر رفت بیرون و شب که اومد حالش خوب بود من گفتم چیه باز خوشحالی... که هیچی نگفت که بهش گفتم من نمیفهمم که مثلا تو خونه باهات شوخی میکنم یک خسته ای ولی الان که رفتی بیرون اومدی شنگولی که گفت چه میدونم حتما دیوونه ام.
گاهی با هم سرد میشیم بدون هیچ دعوایی که این تو نگاهامونم معلومه. من یاد خیانتش میفتم و اون یاد بی احترامیا من شاید!
من میترسم که شوهرم الانم داشته باشه خیانت کنه بهم، ولی یاسین میخونم و زندگیمو به خدا سپردم و گفتم اگه دست از پا خطا کردیم هر کدوممون، جوری تنبیهمون کن که بفهمیم از کجا خوردیم...
من دلم بچه میخواد که شوهرم پشت گوش میندازه و میگه صبرکن یکم. میگم میخوام برم کلاس نقاشی میگه نقاشی برای بچه هاس. میگم بریم بیرون دور بزنیم میگه ددرییه برای همین دیگه زیاد پیشنهاد بیرون رفتن نمیدم.
میگه تو هنوز بچه ای. چیزی نمیفهمی. ولی اینا به کنار همین قضیه ی فراموشیه خیانت خیلی اذیتم میکنه، از این جهت که حساس شدم...
لطفا کمکم کنید تا بتونم دوباره به همسرم اعتماد کنم...
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
مطالب مهم قبل از ایجاد سوال را بخوانید:
سلام من به شما پیشنهاد میدم پکیج زنا باهوش را حتما ببینید و حتما مشاوره برید . تا تکلیف خودتون معلوم نشه لطفا بچه دارنشید
پاسخ
3 سال پیش