سمانه خلج
سلام،
مشکلات من خیلی زیاده یه مشکل خیلی بزرگم اینه که شوهرم اگه صد روزم بمونم خونه مامانم اینا نمیگه بیا خونه وقتی ام زنگ میزنم که بیام خونه میگه هر جور راحتی اونجا خونه پدرته میتونی هر چقدر دوس داری بمونی کلا مریض میشه میگه برو خونه مادرت من مادرم هست بهم میرسه من مریض میشم میگه برو خونه ننت؛من دیگه بریدم واقعا، بهش میگم که همه به صدا درومدن که چقدر زیاد میری خونه پدر مادرت میگه اون پدر مادری که به بچشون بگنچقد زیاد اومدی دیگه پدر مادر نیستن ،البته اینم بگم که این وسط مادرش یاد میده که بفرستش بره خونه مادرش،بعضی اوقاتم که میخام بیشتر بمونم خونه خودم انقد مادرشوهرم کم محلی میکنه بی ارزشم میکنه یا شوهرم انقدر من و جایی نمیبره یا کلا نسبت بهم بی اهمیت میشه که من حوصلم سربره و خودم بگم مارو ببر خونه مامانم اینا؛بعد که خودم میرم و بعدش اعتراض میکنم میگه خب خودت رفتی بخدا دیگه داغون شدم از مشکل عجیبی که دارم به هرکی ام توضیح میدم متوجه نمیشه فقط پدرم یخورده متوجه شد که خیلی بیشعورو نفهمن مگه زندگی اینجوری میشه که یه هفته اینجا یه هفته اونجا،به شوهرمگفتم بیا جدا زندگی کنیم به قول خودت تو مادرت هست منم مادرم هست من متعلق به اونجا نیستم و کاری ندارم چون هیچ اختیاری ندارم اونجا انگار رو هوام انگار هنوز نامزدم ،آیا باید بپذیرم و بالین بی ارزش شدن زندگی رو ادامه بدم
مشکلات من خیلی زیاده یه مشکل خیلی بزرگم اینه که شوهرم اگه صد روزم بمونم خونه مامانم اینا نمیگه بیا خونه وقتی ام زنگ میزنم که بیام خونه میگه هر جور راحتی اونجا خونه پدرته میتونی هر چقدر دوس داری بمونی کلا مریض میشه میگه برو خونه مادرت من مادرم هست بهم میرسه من مریض میشم میگه برو خونه ننت؛من دیگه بریدم واقعا، بهش میگم که همه به صدا درومدن که چقدر زیاد میری خونه پدر مادرت میگه اون پدر مادری که به بچشون بگنچقد زیاد اومدی دیگه پدر مادر نیستن ،البته اینم بگم که این وسط مادرش یاد میده که بفرستش بره خونه مادرش،بعضی اوقاتم که میخام بیشتر بمونم خونه خودم انقد مادرشوهرم کم محلی میکنه بی ارزشم میکنه یا شوهرم انقدر من و جایی نمیبره یا کلا نسبت بهم بی اهمیت میشه که من حوصلم سربره و خودم بگم مارو ببر خونه مامانم اینا؛بعد که خودم میرم و بعدش اعتراض میکنم میگه خب خودت رفتی بخدا دیگه داغون شدم از مشکل عجیبی که دارم به هرکی ام توضیح میدم متوجه نمیشه فقط پدرم یخورده متوجه شد که خیلی بیشعورو نفهمن مگه زندگی اینجوری میشه که یه هفته اینجا یه هفته اونجا،به شوهرمگفتم بیا جدا زندگی کنیم به قول خودت تو مادرت هست منم مادرم هست من متعلق به اونجا نیستم و کاری ندارم چون هیچ اختیاری ندارم اونجا انگار رو هوام انگار هنوز نامزدم ،آیا باید بپذیرم و بالین بی ارزش شدن زندگی رو ادامه بدم
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
مطالب مهم قبل از ایجاد سوال را بخوانید:
نتیجهای یافت نشد.