نام کاربر
مسئولیت خانواده زندگیم رو خراب کرد، الان تنهام و نمیتونم حرفامو به کسی بگم
دسته بندی: خیانت
#خیانت #احساس_تنهایی
باسلام
چهارسال پیش پدر من فوت کرد بعد فوت پدرم مادرم تنها موند. خواهرم دو ترم بود که تو ترکیه تحصیل میکرد بعد فوت پدرم، مادرم با رفتن خواهر مخالفت نکرد بهش گفت تو برو دنبال درس و دانشگاهت من موندم و مادرم که نمیتونستم تنهاش بزارم مثل خانه به دوشها چند روز خونه مامان چند روز خونه خودم بودم.
درست سه ماه بعد فوت پدرم متوجه خیانت همسرم شدم همه ی دنیا برام تیره و تار شد نتونستم به کسی بگم همه چیو تو خودم ریختم تنهایی خیلی بده که ادم کسیو نداشته باشه باهاش درد و دل کنه سبک بشه حرفهاشو بفهمه بعد کلی بحث و قهر کردن قول داد که دیگه این کارو نکنه.
بعد چند ماه بهم پیشنهاد داد که بیا با یه زن و شوهر دوست بشیم باهم راحت باشیم من گفتم بیشتر توضیح بده که راحت برگشت گفت تو با یه مرد دیگه دوست شو هر کاری خواستی بکن منم با زن اون ،بعد کلی حرف زدنو دعوا بعد چند ماه بهونه در اوردن راضیش کردم که تموم کنیم من نمیتونم به تو خیانت کنم تو چه جوری میتونی به من این پیشنهاد رو بدی ،اون پرونده بسته شد.
بعضی وقتها عکس یه زن دیگه یا این مشکوک میزنه گوشیشو همه جا با خودش میبره نمیزاره یه لحظه رو زمین بمونه با همه اینها دارم تحمل میکنم الان یه پت چهار ماهه اوردیم تو حیاطمون نگه داریم مامانم اولش که گفتم میخوایم یه پت بیاریم چیزی نگفت تقریبا سه هفته یا یک ماهه که داره میگه بفروشینش من با پول میخرم.
من بخاطر این مشکلاتی که پشت سر هم اتفاق افتاد افسردگی گرفتم پیش مشاور هم رفتم ولی فقط پیش مشاور میرم بهتر میشم بعد چند روز دوباره همون اش وهمون کاسه منو پسرم به پت خیلی عادت کردیم بلاحره تصمیم گرفتیم بفروشیم تا اینکه چند روز پیش فروختیمش یک روز و نیم منو پسرم به خاطر اون افسردگی گرفته بودیم و گریه میکردیم.
البته اینم بگم اونایی که پت دارن منو درک میکنن ،تا اینکه شوهرم فردای همون روز که دید پسرم و من حالمون خوب نیست شب رفت دوباره پت رو برگردوند ازخوشحالی داشتیم گریه میکردیم که زیاد طول نکشید دوباره غر زدنهای مامانم شروع شد که چرا اوردین منم دیگه نمیتونم برم حیاط برم بیرون واسه چی نگهش میدارین واسه چی برای اون ناراحت میشین و گریه میکنین ،انقدر بهش وابسته شدم که نمیتونم حتی یه لحظه فکرشو بکنم که دوباره از پیشمون بره.
پسرم از موقعی که حرف فروختن پت بود استرس گرفته بود ناخونهاش رو میجویید.
به نظر شما من چیکار کنم خیلی کلافم خستم خواب و خوراک ندارم بخاطر این همه مشکلات ،من باید همه رو درک کنم ولی کسی منو درک نمیکنه،یه بار تصمیم گرفتم خودکشی کنم یا بزارم از خونه برم که هیچ کس رو نببنم.
فقط به خاطر پسرم نمیتونم....
چهارسال پیش پدر من فوت کرد بعد فوت پدرم مادرم تنها موند. خواهرم دو ترم بود که تو ترکیه تحصیل میکرد بعد فوت پدرم، مادرم با رفتن خواهر مخالفت نکرد بهش گفت تو برو دنبال درس و دانشگاهت من موندم و مادرم که نمیتونستم تنهاش بزارم مثل خانه به دوشها چند روز خونه مامان چند روز خونه خودم بودم.
درست سه ماه بعد فوت پدرم متوجه خیانت همسرم شدم همه ی دنیا برام تیره و تار شد نتونستم به کسی بگم همه چیو تو خودم ریختم تنهایی خیلی بده که ادم کسیو نداشته باشه باهاش درد و دل کنه سبک بشه حرفهاشو بفهمه بعد کلی بحث و قهر کردن قول داد که دیگه این کارو نکنه.
بعد چند ماه بهم پیشنهاد داد که بیا با یه زن و شوهر دوست بشیم باهم راحت باشیم من گفتم بیشتر توضیح بده که راحت برگشت گفت تو با یه مرد دیگه دوست شو هر کاری خواستی بکن منم با زن اون ،بعد کلی حرف زدنو دعوا بعد چند ماه بهونه در اوردن راضیش کردم که تموم کنیم من نمیتونم به تو خیانت کنم تو چه جوری میتونی به من این پیشنهاد رو بدی ،اون پرونده بسته شد.
بعضی وقتها عکس یه زن دیگه یا این مشکوک میزنه گوشیشو همه جا با خودش میبره نمیزاره یه لحظه رو زمین بمونه با همه اینها دارم تحمل میکنم الان یه پت چهار ماهه اوردیم تو حیاطمون نگه داریم مامانم اولش که گفتم میخوایم یه پت بیاریم چیزی نگفت تقریبا سه هفته یا یک ماهه که داره میگه بفروشینش من با پول میخرم.
من بخاطر این مشکلاتی که پشت سر هم اتفاق افتاد افسردگی گرفتم پیش مشاور هم رفتم ولی فقط پیش مشاور میرم بهتر میشم بعد چند روز دوباره همون اش وهمون کاسه منو پسرم به پت خیلی عادت کردیم بلاحره تصمیم گرفتیم بفروشیم تا اینکه چند روز پیش فروختیمش یک روز و نیم منو پسرم به خاطر اون افسردگی گرفته بودیم و گریه میکردیم.
البته اینم بگم اونایی که پت دارن منو درک میکنن ،تا اینکه شوهرم فردای همون روز که دید پسرم و من حالمون خوب نیست شب رفت دوباره پت رو برگردوند ازخوشحالی داشتیم گریه میکردیم که زیاد طول نکشید دوباره غر زدنهای مامانم شروع شد که چرا اوردین منم دیگه نمیتونم برم حیاط برم بیرون واسه چی نگهش میدارین واسه چی برای اون ناراحت میشین و گریه میکنین ،انقدر بهش وابسته شدم که نمیتونم حتی یه لحظه فکرشو بکنم که دوباره از پیشمون بره.
پسرم از موقعی که حرف فروختن پت بود استرس گرفته بود ناخونهاش رو میجویید.
به نظر شما من چیکار کنم خیلی کلافم خستم خواب و خوراک ندارم بخاطر این همه مشکلات ،من باید همه رو درک کنم ولی کسی منو درک نمیکنه،یه بار تصمیم گرفتم خودکشی کنم یا بزارم از خونه برم که هیچ کس رو نببنم.
فقط به خاطر پسرم نمیتونم....
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
مطالب مهم قبل از ایجاد سوال را بخوانید:
نتیجهای یافت نشد.