خودم کلی مشکل در زندگی مشترک دارم ولی مشکل اصلی من افسردگی مادرم هست

سلام
من مشکلات توی زندگیم زیاد دارم. ازهمون آغاز خواستگاری خواهر همسرم دروغ گفتن(درموردش تحصیلات وشغل همسرم) تا جواب تست اعتیاد که با پول عوض کردن تا رفیق بازی همسرم تا دروغگوهاش سر انجام موضوعات. تارابطه داشتن با دیگران تا قمار بازی تا.....
اما موضوع من مادرمه. مادرم ۱۴ ساله ازدواج کرده با مشکلات زیادی دست و پنجه نرم کرد. تا اینکه پدرم فوت کردند. بعداز فوت پدرم مادرم کم کم دچار سرخوردگی شد و گوشه گیر. از یک طرف مشکلات اقتصادی و از یک طرف مشکلات فرزندانش اذیتش میکرد. که نه کاری از دستش برمیومد نه اقتداری توی خونه داشت که حرفش گوش شنوا داشته باشه.
پنج خواهر و برادر هستیم.
دوبرادرم با هم قهر کردن و سر موضوعات زیاد چشم دیدن همو ندارن.
حرف منو هم نمی‌خونن چند بار خواستیم آشتیشون بدیم اما ثمری نداشت.
خواهر ۴۰ ساله دارم که ازدواج نکرده ولی راحته و از مجردیش راضیه چون مشکلات ما رو میبینه میگه چرا ازدواج کنم.
خواهر کوچکترم شهر دیگه با همسر و فرزندانش زندگی می‌کنه و خدارو شکر خوشبخته و دوریش مادرمو اذیت می‌کنه
مادرم چند سالی هست که افسرده شده و با ما که بچه هایش هستیم راحت نیست.
همیشه اتفاقات مهم رو مثل فوت اقوام و ازدواجشون و مسایل مهم رو از دیگران میفهمیم
با خواهرهای خودش راحته...
من وقتی با مامانم صحبت میکنم و میگم هرجا میخوای بری بگو با هم بریم ولی ایشون تاکسی میگیره و خریدهاشو انجام میده. کلا با ما بچه ها راحت نیست.
وقتی یه حرفی توی جمع میزنه برادرهام کوچیکش میکنن و اهمیتی به نظراتش نمیدن. کلا رابطه خانوادگیمون خیلی کم رنگ شده.
متاسفانه رابطه من با خانواده همسرم قطع شده.ب ه خاطر پنهان کاری های همسرم و اینکه خانوادش همه رو از چشم من می‌دیدند.
من سه فرزند دارم. فقط جمعه به جمعه یکی دو ساعتی میبرمشون خونه مامانم.
سوال اصلی من مادرمه. چطور ازاین پیله تنهایی درش بیارم. هروقت هم بدون هماهنگی میرم خونشون و ازش میخام بریم بیرون دور بزنیم یا میگه سرده مریض میشم یا حوصله ندارم یامیگن توی خونه راحت‌ترم یا...
کمکم کنید چه کنم مادرمو ازاین پیله ای که دور خودش پیچیده رهابشه؟