به من اطلاع بده!

با کلیک بر روی "Allow" از تخفیف ها و پیام های سایت مطلع شوید.
user-avatar
نام کاربر

میدونم نباید باهاش بمونم ولی دوسش دارم و نمیتونم بهش فکر نکنم

#دروغ_گفتن #رابطه_آشنایی
3 1489 4 سال پیش
سلام من یکی از فامیل های مادرم که دوسال پیش تو یه عروسی دیده بودمش و فقط یه سلام کرده بودیم به هم خیلی هم صحبت نبودیم اون شهر شیراز هست من اصفهان.
بعد از دوسال شروع کرد به من پیام دادن که عاشقتمو و این صحبتها من به خاطر این که فامیل بود و اصلا حوصله حرف و حدیث نداشتم هر چی میگفت میگفتم نه. البته جوری صحبت میکرد که می خواد بیاد خواستگاری خلاصه هی پیام داد و شرایطشو گفت و خواست که فکر کنم.
شرایطش بد نبود و در ضمن با کار کردن من مخالف بود من گفتم نمی تونم تو خونه بشینم صبح تا شب بازم بهانه ای شد برای نه گفتن من. ولی اون بازم شروع کرد به گفتن این که هر چی تو بخوای من همون کارو میکنم و اینا من قبول کردم که بیشتر اشنا بشیم حتی به خاطر کارم مجبور شدیم بریم شیراز و من اآشنایی بیشتری پیدا کنم نسبت بهش.
شیراز که بودیم خیلی خوب بود همه ازش تعریف میکردن خانواده خوب ... اصلا معلوم بود اونا هم منو می خوان البته اینم بگم خانواده ها هیچی در جریان نبودن. بعد تا میومدم اصفهان دعوامون میشد سره کار کردن و همچی. الکی دوباره رفتم شیراز و اومدم هر دودفعه شیراز همه چی عالی.
وقتی برمیگشتم از این رو به اون رو میشد بعد دفعه آخر که رفتم خیلی عاشقانه شده بودیم از بس کارایی میکرد آدمو جذب خودش کنه. بهش گفتم چرا با خانوادت صحبت نمی کنی مگه نمیگی منو میخوای هی میگفت مشکل دارم حلش کنم بعد گفت با یه دختر تصادف کردم بندالم شده و...
وقتی اومدم اصفهان بهم گفت باهاش می خوام برم دبی سر همین دعوامون شد و حرفای خیلی بدی بهم زد که تو هم دختر نیستی و اینا در صورتی که من کاری نکرده بودم که باعث این حرف بشه خلاصه ما تموم کردیم چند وقت بعدش به عنوان یه آدم غریبه با یه خط ناشناس بهش پیام دادم و سعی کردم ببینم اصلا به من فکر میکنه یا نه که انقدر ادعا عاشقیش میشد بعد بهم گفت چهارسال با یکی نامزد بودم و نامزدیم ۳ ماه بهم خورده خیلی دوسش داشتمو اینا.
فهمیدم اصلا یکی دیگه هم تو زندگیش بوده ولی همچنان با خواهرش که داشتم صحبت میکردم خیلی پررو انگار اتفاقی نیافتاده مسخره بازی که می خوام بیام اصفهان بگیرمت و اینا منم گفتم برو بابا کی زن تو میشه اخه ولی چی بگم هنوز دوسش دارم هنوز عکسامونو میبینم هنوز دوست دارم برگرده باهام حرف بزنه نمی دونم چی کار کنم این ادم اشتباهیه واقعا نباید باهاش باشم نباید بهش فکر کنم.
چجوری فکر نکنم؟؟؟؟
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
نظراتی که شامل تبلیغ به صورت لینک، نام شرکت، اشخاص خاص باشند منتشر نمی شوند.
شما میتوانید تجربه خودتان را از یک موضوع را به صورت نظر در اینجا درج کنید، و یا میتوانید از تجربه دیگران استفاده کنید.
نام و نام خانوادگی من را به دیگران نمایش نده
samira

عزیزم به نظرم شما بایدهدفتون رو از رابطه مشخص کنید اگر واقعا فکر می کنید که ایشون مناسب شما نیست وقت خودتونو تلف نکنید و خب طبیعتا تا زمانیکه همش به ایشون فکر کنید و عکساشونو ببینید نمیتونید فراموششون کنید. سعی کنیداز تمام چیزهایی که ایشون رو یاد اوری میکنه بهتون دوری کنید . سخت هست ولی برای زندگیتون انجامش بدید

پاسخ 4 سال پیش
نام کاربر

سلام خانومی، بنظر من شما باید یک لیست از ملاک هایی ک برای ازدواج داری تهیه کنی بعد بطور واقع بینانه ببینی چندتا از ملاک هاتون رو این آقا داره... شما الان چندتا مسئله مهم داری... یکی ک این آقا شمارو پیچونده دوم باکسی در ارتباط بوده و اعتماد شما از بین رفته سوم با کار کردن شما مشکل داره، من فکر میکنم ب اینجور افراد اصلا نمیشه اعتماد کرد و اعتماد‌ دوباره آسیبش بیشتر هست‌. چون با چشم باز دوباره ایشون رو پذیرفتید... با فکر کردن به خصوصیات منفی میتونید دل بکنید و با فکر کردن ب روزای عاشقانه تون همچنان دل باخته باقی بمونید. من تو چنین‌ موقعیتی قرار گرفتم و دل کندم حتی وقتی التماسمم کرد دیگه برنگشتم.

پاسخ 4 سال پیش
عسل رضایی

دقیقا طبق چیزی که متوجه شدم احتمال این که بیان خواستگاری هست حتی عید هم می خوان بیان خونه ما چون با ما خیلی اوکی هستن متاسفانه من مادر پدرمم فوت شدند و من با برادرم زندگی میکنم اینا هم با هیچ کس از فامیل رابطه ای ندارند هست ولی خیلی باهم صمیمی نیست چون ما چند بار رفتیم شیراز وخیلی همه چیز خوب بود گفتن ما میایم خونه شما برای من این خیلی زجر اوره متاسفانه شرایطم جوریه که مسافرت هم نمی تونم برم که بگم نیستیم اخه روزی که هی اصرار میکرد که باهاش صحبت کنم تمام ملاک هایی که من می خواستم رو داشت چه از لحاظ ظاهری و چه از لحاظ مادی و سلامتی ولی خب این موارد هم داره میدونم خیلی اشتباه باهاش در ارتباط بودن و قبول کردنش ولی خیلی ضربه بدی بهم وارد شده انگار قلبم رو یکی تیکه تیکه کرده تو اوج حس خوب همچی بد شد و چیزی که از اول باهاش مخالف بودم و با اصرار و حرفایی که زد گولم زد فقط موندم خدایا اگر قرار بوده این جوری بشه چرا از اول اومد و این اتفاقات افتاد

4 سال پیش