فاطیما رضایی
افسردگی و بی ثباتی باعث شده هیچ کاریو نتونم انجام بدم
دسته بندی: اختلال های روانی
#افسردگی #بی_انگیزگی
سلام
من ۲۲ سالمه علاقه زیادی به دانشگاه رفتن داشتم ولی خانوادم اجازه ندادن. الان کار خاصی انجام نمیدم و اکثرا تو اتاقم حبسم بشدت احساس تنهایی میکنم اعتماد بنفسم ک قبلا خیلی بالا بود با وجود زیبایی ظاهری زیادی ک دارم الان خیلی پایین اومده و اصلا علاقه ای ب بیرون رفتن با خانواده و شرکت تو دورهمی ها ندارم.
واقعا ناامیدم از همه چی شرایط مالی خانواده افت کرده و من واقعا از این شرایط رنج میبرم وب هر دری میزنم ک بتونم خودم درامد اندک مستقلی داشته باشم نمیشه.
چند بار هم تصمیم ب ازدواج داشتم برای فرار از تنهایی و بلا تکلیفی ولی هر چند بار ب مرحله ی عقد نرسید و واقعا شکست روحی خودم رو تو اون لحظه احساس کردم الان نمیدونم چرا زنده ام و برای چی دارم نفس میکشم چون هیچ امیدی ب زندگیم ندارم(افسردگی)...
مشکل دیگم اینکه دوسال پشت کنکور بودم برای بدست اوردن رتبه ی خوب هزینه های زیادی کردم ولی همیشه بصورت دوره ای بعد از چند روز درس خوندن دلسرد میشدم و ب مدت شاید یک هفته دلزده و نا امید میشدم و نمیتونستم درس بخونم و این باعث شد ک نتیجه ی خوبی هر دوسال بدست نیارم. به همین دلیل خانوادم راضی ب رفتن ب دانشگاه تو رشته های معمولی نشدن.
بعد تصمیم ب گرفتن مدرک ارایشگاهی گرفتم و یکسال درگیر گرفتن مدرک بودم الان مدرک رو گرفتم ولی دوباره همون حالی ک تو درس خوندنم داشتم الانم دارم و بعد از چند بار تمرین کردن دلزده و نا امید میشم و بنظرم این اخلاق تو همه ی کارای من صدق میکنه حتی کارای روزمره و کتاب خوندن و غیره (بی ثباتی)...
این دو مشکل زندگی منو بی معنی کرده و من خودم رو اصلا قبول ندارم و واقعا راضی ب مرگم هستم.
من ۲۲ سالمه علاقه زیادی به دانشگاه رفتن داشتم ولی خانوادم اجازه ندادن. الان کار خاصی انجام نمیدم و اکثرا تو اتاقم حبسم بشدت احساس تنهایی میکنم اعتماد بنفسم ک قبلا خیلی بالا بود با وجود زیبایی ظاهری زیادی ک دارم الان خیلی پایین اومده و اصلا علاقه ای ب بیرون رفتن با خانواده و شرکت تو دورهمی ها ندارم.
واقعا ناامیدم از همه چی شرایط مالی خانواده افت کرده و من واقعا از این شرایط رنج میبرم وب هر دری میزنم ک بتونم خودم درامد اندک مستقلی داشته باشم نمیشه.
چند بار هم تصمیم ب ازدواج داشتم برای فرار از تنهایی و بلا تکلیفی ولی هر چند بار ب مرحله ی عقد نرسید و واقعا شکست روحی خودم رو تو اون لحظه احساس کردم الان نمیدونم چرا زنده ام و برای چی دارم نفس میکشم چون هیچ امیدی ب زندگیم ندارم(افسردگی)...
مشکل دیگم اینکه دوسال پشت کنکور بودم برای بدست اوردن رتبه ی خوب هزینه های زیادی کردم ولی همیشه بصورت دوره ای بعد از چند روز درس خوندن دلسرد میشدم و ب مدت شاید یک هفته دلزده و نا امید میشدم و نمیتونستم درس بخونم و این باعث شد ک نتیجه ی خوبی هر دوسال بدست نیارم. به همین دلیل خانوادم راضی ب رفتن ب دانشگاه تو رشته های معمولی نشدن.
بعد تصمیم ب گرفتن مدرک ارایشگاهی گرفتم و یکسال درگیر گرفتن مدرک بودم الان مدرک رو گرفتم ولی دوباره همون حالی ک تو درس خوندنم داشتم الانم دارم و بعد از چند بار تمرین کردن دلزده و نا امید میشم و بنظرم این اخلاق تو همه ی کارای من صدق میکنه حتی کارای روزمره و کتاب خوندن و غیره (بی ثباتی)...
این دو مشکل زندگی منو بی معنی کرده و من خودم رو اصلا قبول ندارم و واقعا راضی ب مرگم هستم.
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
مطالب مهم قبل از ایجاد سوال را بخوانید:
نام کاربر
سلام دوست عزیز، حتما از یک مشاور خوب کمک بگیرید و اگر میتونید پکیج زنان باهوش رو تهیه کنید و همچنین دوره ی اعتماد به نفس استاد نصری رو ببینید و باید خودتون به خودتون کمک کنید، یادتون نره که شما بزرگترین نعمت یعنی سلامتی رو دارید و این که ما فقط یکبار فرصت زندگی داریم پس سعی کنید به بهترین شکل ازش استفاده کنید شاد و موفق باشید
پاسخ
4 سال پیش