به من اطلاع بده!

با کلیک بر روی "Allow" از تخفیف ها و پیام های سایت مطلع شوید.
user-avatar
نام کاربر

كدوم انتخاب بهترين انتخابه ؟

دسته بندی: رابطه ی عاطفی
مهاجرت
0 1872 2 سال پیش
با سلام
من خانمي ٤٣ ساله با پسرم ١٣ ساله با هم در اروپا زندگي ميكنيم از همسرم جدا شدم كه براي كوتاه شدن متن ترجيحا وارد علت جدايي از همسرم نميشم ، رابطه خوبي با همسرم داريم و هر كس به دنبال زندگي خودش هست و كمكي نياز باشه هر دو براي هم هستبم چون خانواده و وابستگاني در اينجا نداريم.
قصه من از انجا شروع شد كه من و همسرم با اينكه بخاطر شرايط مالي با هم زندگي ميكرديم اما از هم طلاق عاطفي و فيزيكي گرفته بوديم و در همين شرايط بودم كه در سفري به ايران در فرودگاه با اقايي اشنا شدم در طول مسير از هر دري حرف زديم انگار كه سالهاست هم رو ميشناسيم اين رابطه ما با ردوبدل كردن تلفنها همچنان ادامه پيدا كرد و هر وقت موقعيتي دست ميداد كه من ايران برم خوب ايشون رو ملاقات ميكردم و هر باري هم كه ايشون اروپا ميمومدن هم رو ميديديم. خوب هم رو درك ميكرديم در كنار هم كه بوديم لحظات و ساعات خوشي داشتيم و همه چيز خوب بود ، به قولي حال دل هر دومون خوب بود ب اينكه رابطه خيلي كمرنگي بود بخاطر بعد مكاني
( ايشون ساكن ايران بودن و من در اروپا زندگي ميكردم) همه چيز بينمون خوب بود تا اينكه روزي ايشون به مسايل و مشكلات فراواني با زندگي شخصي اشون و زندگي كاري و كارخانه اشون مواجه شدن و ديگر نميتوانستن مثل قبل براي رابطه انرژي بذارن از من خواستن كه من براي مدت موقتي ايشون و رابطه رو فراموش كنم و به دنبال ادامه زندگي ام بدون حضور و ارتباط با ايشون باشم تا روزي كه ايشون كارها رو روبراه كنن و به سراغ من بيايين...

روزها و ماههاي سختي داشتم بعد از جدايي از ايشون تا اينكه گذشت و سرنوشت باز اقايي رو در مسير زندگي من گذاشت نكات قوت و ضعفي داشتن اين اقا....(كه باز وارد جزييات نميشم فعلا) و روزي رسيدن كه اين اقا شدن عشق من، سخته الان بتونم بكم بهشون عادت كرده بودم يا اينكه واقعا دوستش داشتم ... همه چيز بينمون داشت خوب پيش ميرفت تا اينكه اون اقاي اول به اروپا اومد و اينجا مشغول به كار شد و زندگي رو برقرار كرد براي خودش، از طريق خواهرم متوجه شده بود كه من در رابطه اي هستم ، و در تماسي به من گفت كه من ديگه برگشتم و ميخوام كه باز با هم باشيم و در جوابشون گفتم من بد يا خوب در رابطه اي هستم كه نميخوام و نميتونم يهويي بخاطر تو بيام بيرون .....

سر داستاني اقاي دوم متوجه حضور اقاي اول در المان شد و از اون روز به بعد گويا كه ترس برش داشته باشه مدام من رو كنترل ميكرد و به هر چيز و هر كس شك داشت و من تمام سعي ام رو ميكردم به ايشون اطمئنان خاطر بدهم ولي موفق نشدم و يكبار كه به طور طولاني مدت در دسترس نبود ازم قهر كرد و رفت و من را بلاك كرد ( با وجوديكه من با خواهرم تمام روز را دوتايي رو در حال خوشگذراني در استخر بوديم غافل از اينكه نقطه كور داره و انتن موبايل خارج از دسترس)
هر چي بعدش خواستم ايشون رو متقاعد و راضي كنم نتيجه اي نداشت
و منم تماسي با اقاي اول گرفتم و شروع به درد و دل و گفتن قصه كردم ....
لطفا پیش از ارسال نظر و یا پاسخ، خلاصه قوانین زیر را مطالعه کنید:
لطفا حتما به صورت فارسی بنویسید و از کیبورد فارسی استفاده کنید.
نظراتی که شامل الفاظ رکیک و توهین آمیز و بحث های سیاسی و قومیتی باشد منتشر نمی شوند و حذف می شوند.
نظراتی که شامل تبلیغ به صورت لینک، نام شرکت، اشخاص خاص باشند منتشر نمی شوند.
شما میتوانید تجربه خودتان را از یک موضوع را به صورت نظر در اینجا درج کنید، و یا میتوانید از تجربه دیگران استفاده کنید.
نام و نام خانوادگی من را به دیگران نمایش نده
نتیجه‌ای یافت نشد.